Assassin’s Creed تحلیل نسخه اول بازی


::::antidevill::::

در حالی که به نظر می رسد اینگونه فیلم ها و بازی ها سعی در روایتی حقیقی از تاریخ کشورهای خاورمیانه دارند، اما با کمی دقت متوجه خواهید شد که درواقع چنین نیست و روایت آن ها از تاریخ، فقط به نمایش کلی بخش های خاصی از آن و یا بعضا مدل سازی برخی از مکان های تاریخی خلاصه شده است. در اکثر اینگونه فیلم ها و بازی ها شاهد روایاتی پراکنده و آشفته و گه گاه تحریف شده از تاریخ هستیم که به نظر می رسد بیشتر جنبه سرگرم کننده داشته باشند تا ارائه کننده سندی تاریخی و قابل دفاع باشند.
جالب است که در اکثر اینگونه روایت ها که قرار است بازگو کننده تاریخ باشند، نه تنها به جغرافیای کشور مورد نظر توجه خاصی نمی شود، بلکه نوع تکلم، پوشش، مذهب و فرهنگ آن ها نیز در نظر گرفته نشده و به شکلی نادرست و تحریف شده به تصویر کشیده می شوند. در چنین شرایطی این سوال مطرح می شود که چرا یک روایت تاریخی به چنین سرنوشتی دچار می شود؟
این موضوع از دو جنبه کلی قابل بررسی است:
1- تحریف تاریخ و ارایه تعریف و دیدگاهی جدید از آن به مخاطب.
2- عدم شناخت کشورهای خاورمیانه (جغرافیایی، فرهنگی و...)
مورد اول درمورد فیلم های سینمایی ساخت هالیوود، آشکارا و واضح قابل پیگیری و بررسی است. اما درمورد بازی های رایانه ای مورد دوم صادق تر است. زیرا اکثر کمپانی های سازنده بازی های رایانه ای به دلیل عدم شناخت و آگاهی از کشورهای خاورمیانه، اغلب در ساخته های خود دچار انحرافات و اشتباهات جدی می شوند. ظاهرا تنها جذابیت سوژه های مربوط به تاریخ خاورمیانه و بکر بودن این سوژه ها برای ساخت بازی، شرکت های سازنده بازی های رایانه ای را جذب این کشورها کرده است.
شرکت یوبی سافت (Ubisoft) یکی از شرکت های مهم بازی سازی است که در اکثر ساخته های خود سعی کرده به نوعی نیم نگاهی به کشورهای خاورمیانه داشته باشد (تاریخی و سیاسی) و با روایت داستان هایی متنوع، مخاطبان خود را با فرهنگ و تاریخ این کشورها آشنا کند. البته باید این شرکت را یکی از پیشروهای صنعت تحریف تاریخ خاورمیانه دانست و به آن جایزه ویژه ای اهدا نمود! ساخت بازی شاهزاده ایرانی
(به ویژه نسخه The Forgotten Sands) اوج شاهکار این شرکت در تحریف تاریخ و فرهنگ و... یک کشور محسوب می شود. یکی از نکات جالب این بازی وضعیت تکلم شاهزاده ایرانی است؛ با توجه به اینکه داستان بازی ماجرای درگیری شاهزاده با دشمنانش را روایت می کند، اما شاهزاده به زبان انگلیسی صحبت می کند و درعوض دشمنان او همگی به زبان فارسی! تکلم می کنند. آن هم با لهجه غلیظ افغانی!! البته نظیر چنین اشتباهات فاحشی در این بازی به وفور دیده می شود که بحث درمورد آن ها را به مقاله ای دیگر موکول می کنم.
در ادامه بحث، بهتر است کمی بیشتر با این شرکت بازی سازی آشنا شویم.

یوبی سافت تقدیم می کند
شرکت یوبی سافت یکی از شرکت های مهم ساخت و انتشار بازی های رایانه ای است که بخش مرکزی آن در فرانسه قرار دارد. این شرکت در سال ۱۹۸۶ توسط پنج برادر از خانواده گیلموت در فرانسه تاسیس شد و طولی نکشید که ایو گیلموت (بزرگترین برادر) قرارداد هایی با شرکت های بزرگی چون الکترونیک آرتز و سیرا امضا کرد تا بازی های خود را در فرانسه پخش کند. در اواخر دهه ۸۰ یوبی سافت پیشرویی خود را در بازارهای جهانی از جمله ایالات متحده، بریتانیا و آلمان آغاز کرد.



این شرکت درحال حاضر شعبه های بسیاری در بیش از ۲۰ کشور مختلف جهان دارا است که برخی از آن ها عبارتند از:
استودیوی کانادا، مونترئال، رومانی، اسپانیا، چین، سنگاپور، ایالات متحده آمریکا، آلمان، بلغارستان، مراکش، استرالیا، ایتالیا، هند، برزیل و...
این شرکت از سال ۲۰۰۴ به بعد به عنوان سومین شرکت مستقل بازی های رایانه ای اروپا و هفتمین شرکت مستقل در آمریکا شناخته می شود.

پس از آشنایی مختصر با شرکت بازی سازی یوبی سافت، در ادامه به تحلیل یکی از مهمترین تولیدات این شرکت با عنوان Assassin’s Creed پرداخته و آن را از ابعاد مختلف مورد تحلیل و بررسی قرار خواهم داد:

افسانه قاتلان
داستان بازی Assassin’s Creed بر اساس یک نظریه علمی پایه ریزی شده است و در این خلال، ماجرایی تاریخی را نیز دنبال می کند.
طبق یک نظریه علمی (البته این نظریه هنوز اثبات نشده است)، هر انسان یا حیوان، خاطرات و حافظه گذشتگان خود را درون دی ان ای (DNA) خود حمل می کند. بدین ترتیب دانشمندان می توانند با دسترسی به این بخش خاص از دی ان ای و شکاندن قفل ژنتیکی آن، به خاطرات گذشتگان یک فرد دسترسی پیدا کنند. این نظریه حتی وجود غریضه در حیوانات را هم اثبات می کند. بدین صورت بیان می دارد که غریضه، حافظه Solid و Static یک موجود زنده است که از پیشینیانش به او ارث رسیده و در دی ان ای همه آن ها موجود است.
در سال 2012 گروهی از دانشمندان متخصص علم ژنتیک در شرکتی به نام آبسترگو (Abstergo) موفق به ساخت دستگاه بسیار پیچیده ای به نام آنیموس (Animus) می شوند که می تواند با نفوذ به بخش حفظ خاطرات در دی ان ای انسان ها، قفل ژنتیکی آن را شکسته و به خاطرات اجدادی آن ها دست پیدا کند.



البته بعدها معلوم می شود که این شرکت در لوای آزمایشات علمی خود، اهداف سیاسی خاصی را دنبال می کند و قصد دارد با دستیابی به خاطرات گذشتگان افرادی که اجداد آن ها در زمان جنگ های صلیبی می زیسته اند، اشیائی باستانی را به دست آورند. این اشیاء از این حیث مورد توجه روسای این شرکت قرار دارند که آن ها را ابزاری برای کنترل سرنوشت دنیا می دانند. طبق ادعای آن ها این اشیاء در زمان جنگ های صلیبی توسط برخی از فرماندهان ارتش مسلمانان و صلیبیان در مکان های نامعلومی مخفی شده اند و خبری از مکان احتمالی آن ها نیز در دست نیست. بدین منظور آن ها سعی می کنند با گزینش افرادی خاص که احتمالا اجداد آن ها از جنگجویان صلیبی یا مسلمانان بوده اند، و از طریق بازسازی خاطرات اجدادی آن ها (همان خاطراتی که در دی ان ای افراد ذخیره می شود) به مکان احتمالی اشیاء گمشده دست پیدا کنند.
نحوه گزینش این افراد هم در نوع خود جالب توجه است. برای انتخاب افراد مورد نظر، سازندگان بازی بازهم به سراغ یکی دیگر از نظریه های علم پزشکی رفته اند:
"رفتارهای اجتماعی یک فرد در حال حاضر، نوعی میراث ژنتیکی است که از نیاکانش به او ارث رسیده است".
به طور مثال: اگر فردی پزشک است، یکی از مهم ترین علت های گرایش او به شغل پزشکی می تواند گرایش اجداد او به این شغل باشد. یعنی اگر بتوانیم به بخش حفظ خاطرات در دی ان ای این فرد دست پیدا کنیم و موفق به شکستن قفل ژنتیکی آن شویم، خواهیم دید که گذشتگان این فرد اکثرا پزشک بوده اند (درمورد صحت این نظریه تردیدهای بسیاری وجود دارد و هنوز از طرف مجامع معتبر پزشکی به طور رسمی تایید نشده است)
با توجه به این نظریه، مسئولان شرکت آبسترگو تصمیم می گیرند تا سوژه های مورد نظر برای آزمایش خود را از بین افرادی انتخاب کنند که درحال حاضر جنگجو و یا قاتل باشند (به نظر آن ها این افراد می توانند اجدادی جنگجو داشته باشند و چه بسا در این بین جد یکی از آن ها به دوران جنگ های صلیبی نیز ارتباط پیدا کند.)
برای انجام این آزمایش 17 نفر از قاتلین و آدمکش های حرفه ای از سراسر دنیا شناسایی شده و طی عملیات های مختلف آدم ربایی، همگی به محل آزمایشگاه انتقال پیدا می کنند. آزمایش های پیچیده برای شکستن قفل ژنتیکی این افراد آغاز می شوند و سرانجام یکی از 17 نفر برای انجام پروژه سری شرکت مناسب تشخیص داده می شود. این فرد مردی حدودا 30 ساله به نام دزموند مایلز (Desmond Miles) است که خاطرات اجدادی او به دوران سومین جنگ صلیبی و یکی از اعضای مهم فرقه قاتلین به نام الطیر ابن لا احد
(Altaïr ibn La-Ahad) مرتبط می شود.



درمورد چگونگی انتخاب دزموند و سوابق او در بازی اینطور صحبت می شود:
لوسی: تو واقعا یه آدمکشی؟ مثل الطیر؟
دزموند: هم آره، هم نه.
لوسی: منظورت چیه؟
دزموند: قرار بود من یکی از اونها باشم، اما وقتی که 16 سالم بود از اون مزرعه فرار کردم.
لوسی: مزرعه؟
دزموند: بله، اونها به جایی که من در اون بزرگ شدم مزرعه می گفتن. حدس می زنم یه جایی مثل مصیاف . یه انجمن کوچک در ناکجا آباد.
(طبق دیالوگ های بازی، در عصر حاضر هم فرقه جدیدی از قاتلین (در اینجا به طور خاص مسلمانان) در نقطه ای نامعلوم درحال تعلیم و آموزش هستند. در ادامه خواهید دید که گروه شوالیه های معبد (به طور خاص اروپائیان) هم همچنان وجود دارند و به فعالیت خود مشغولند، با این تفاوت که آن ها بر خلاف اعضای فرقه قاتلان به شدت دستخوش تغییر شده اند و به پیشرفت های چشمگیری علمی دست یافته اند. دستگاه آنیموس نمونه ای از این پیشرفت محسوب می شود.)
...
دزموند: منو چطور پیدا کردید؟ منظورم اینه که من طی 10 سال گذشته هیچ قتلی انجام نداده بودم.
لوسی: تو از اسم واقعیت استفاده می کنی؟
دزموند: نه. نه تا قبل از امروز.
لوسی: کارت اعتباری داری؟
دزموند: فقط پول نقد.
لوسی: تلفن چی؟
دزموند: کسی رو برای تلفن زدن ندارم.
لوسی: گواهینامه رانندگی چطور؟
دزموند: موتور سیکلت دارم... اون هم توبیخ شده.
لوسی: جواب تو، عکس و اثر انگشته.
(نکته مهم درمورد این دیالوگ ها، اشاره به میزان نفوذ افراد شرکت آبسترگو در همه ادارات و دستگاه های دولتی است. آن ها بانک ها، مخابرات و حتی پلیس را هم تحت کنترل دارند.)

در ادامه داستان بازی، افراد شرکت آبسترگو موفق می شوند با شبیه سازی خاطرات الطیر، ارتباط خود را با دوران جنگ سوم صلیبی برقرار کنند. آن ها از طریق الطیر می توانند به قلعه مستحکم قاتلین (Assassin) نفوذ کنند و از اسرار آن ها آگاهی پیدا کنند. اما در این بین نقشه روسای شرکت آبسترگو کمی دستخوش تغییر می شود و علاوه بر یافتن اشیاء باستانی، نقشه تغییر و دستکاری تاریخ هم در دستور کار آن ها قرار می گیرد.
طبق روایت تاریخی ثبت شده در دی ان ای دزموند، الطیر یکی از قاتلین حرفه ای و تراز اول فرقه قاتلین بوده که با رئیس فرقه (فردی به نام المعلم ) رابطه ای صمیمی داشته و درواقع بهترین شاگرد او محسوب می شده است. المعلم، رئیس فرقه قاتلین، در قلعه ای مستحکم واقع در مصایف زندگی می کند. طبق روایت داستان بازی او قصد دارد تا با قتل 9 تن از سران مسیحی و مسلمان زمان خود، از بروز جنگ های صلیبی در آینده جلوگیری کند. به همین منظور او بهترین و ورزیده ترین شاگرد خود، الطیر را برای انجام این ماموریت اعزام می کند. اما برخلاف پیش بینی های المعلم، الطیر در انجام ماموریتش شکست می خورد و از طرف او به سختی مجازات می شود.
درست در همین زمان است که نقشه روسای شرکت آبسترگو (نوادگان شوالیه های معبد) به اجرا درمی آید. آن ها تصمیم می گیرند با کنترل الطیر از طریق دزموند، رویای المعلم را برای جلوگیری از ادامه جنگ های صلیبی تحقق بخشند. آن ها بر این باورند که این کار می تواند آینده آن ها را دستخوش تغییرات شگرفی کند.
(ظاهرا به علت شکست الطیر در اجرای ماموریتش، این 9 نفر در واقعیت زنده مانده بودند و در اثر رفتارهای آن ها، تاریخ به شکل کنونی خود پیش رفته بود. به همین دلیل روسای شرکت آبسترگو تصمیم می گیرند که با کشتن این افراد تاریخ را تغییر دهند و آن را به شکل دیگری رقم زنند. این عمل روسای شرکت آبسترگو، می تواند در راستای جمله وزیر جنگ دولت بوش پسر باشد که می گفت: " دیگر زمان آن رسیده که تاریخ از نو روایت شود". توجه داشته باشید که از جنگ سوم صلیبی به بعد است که صلاح الدین ایوبی موفق به شکست صلیبیان می شود (در سال1187م. لشکر صلیبیان در جنگ هیتن از صلاح الدین ایوبی شکست می خورد و او شوالیه های معبد را به خاطر جنایاتشان به مرگ می سپارد). حذف و یا تغییر این قطعه از تاریخ، می تواند موقعیت صلیبیان را در حفظ موقعیت و نگهداری شهرهایی که در دست داشتند تثبیت کند و آینده را صد درصد به نفع آن ها تغییر دهد. شاید این موضوع یکی از آرزوهای بزرگ اروپائیان باشد که در این بازی سعی در تحقق آن در دنیای مجازی دارند.)

و اما افرادی که در لیست ترور الطیر قرار می گیرند عبارتند از:

1- تمير(Tamir) در دمشق
2- گارنير(Garnier) در عکا
3- تلال(Talal) در اورشليم
4- ابوالنقود (Abu’l Nuqoud) در دمشق
5- ويليام دي مونتفرت (William de Montferrat) در عکا
6- مجدالدين (Majd Addin) در اورشليم- این شخصیت برگرفته از شخصیت واقعی به نام بهاالدین ابن شداد (Baha ad-Din ibn Shaddad) است.
7- جبیر (Jubair) در دمشق - این شخصیت برگرفته از شخصیت واقعی به نام ابن جبیر (Ibn Jubayr) است.
8- سيبرند (Sibrand) در عکا
9- رابرت دي سابله رهبر تمپلرها در اورشليم
سرانجام دزموند موفق می شود از طریق کنترل ذهنی الطیر و با کمک توانمندی های فردی او هر 9 فرد مورد نظر را به قتل برساند و ماموریتش را به پایان برساند.



در نهایت پس از کشتن رابرت دی سابل، الطیر متوجه می‌شود خود المعلم رییس مخفی تمپلارها است (درواقع او دهمین نفر است) که حاضر نشده قدرت را به صورت مساوی بین خود و دیگران تقسیم کند و قصد دارد قدرت را به تنهایی در دست گیرد. با فاش شدن این راز، الطیر به شهر مصیاف باز می‌گردد تا از المعلم دلیل این کار را سوال کند، اما متوجه می‌شود که او موفق شده به وسیله شیء باستانی که "باغ عدن" نامیده می شود (یکی از چند قطعه ای که روسای شرکت آبسترگو به دنبال آن هستند) تمام مردم شهر را تسخیر کند و تحت فرمان خود درآورد.
سرانجام درگیری نهایی بین المعلم و الطیر در می گیرد و درنهایت منجر به کشته شدن المعلم می شود. با مرگ المعلم، تکه‌ای از باغ عدن به دست الطیر می افتد و در طرف دیگر دزموند نیز آن را به دست می آورد. در همین زمان، مکان دیگر اشیاء باستانی نیز در سراسر جهان معلوم می‌شوند.
پس از این ماجرا روءسای شرکت آبسترگو که به تمام اهداف خود در اجرای این نقشه دست یافته اند، تصمیم به حذف دزموند (که تنها شاهد و آگاه این ماجراست) می گیرند، اما با وساطت لوسی او را در همان ساختمان رها می‌کنند...
حال که از داستان بازی آگاه شدید، بهتر است کمی درمورد جنگ های صلیبی و حواشی آن بپردازیم و به کمک دانسته های خود به تحلیل ماجراهای درون بازی بپردازیم.

آغاز جنگ های صلیبی و علل آن
برخلاف آنچه بسیاری بر آن اصرار می ورزند، جنگ های صلیبی نه اردوکشی نظامی با هدف گسترش مسیحیت، بلکه تنها با اهداف مادی صورت پذیرفتند. در دوره ای که اروپا فقر شدید و بیچارگی مفرط را تجربه می کرد، کامیابی و رفاه شرق، به خصوص مسلمانان خاورمیانه توجه اروپاییان را به خود جلب نمود. این وسوسه، رونمایی از مذهب به خود گرفت و به سمبل های مسیحی مزین گردید. در عین حال اندیشه جنگ های صلیبی از میل به منافع مادی و دنیایی متولد شده بود و این، علت تغییر رویکرد مسیحیان اروپا از سیاست های صلح طلبانه در دوران اولیه تاریخشان، به تجاوزهای نظامی ویرانگر به شمار می رفت.
بنیان گذار جنگ ها "پاپ اربن دوم" بود. وی در سال 1095 م. مجلس "کلرمونت" را که اصول صلح طلبانه پیشین مسیحیت در آن متروک گردید، فرا خواند. دعوت به جنگ با نیت به چنگ آوردن سرزمین های مقدس از دست مسلمانان اعلام گردید و در پی آن لشگر بزرگی از صلیبیان تشکیل شد که سربازان نظامی و ده ها هزار نفر از مردمان عادی آن را تشکیل می دادند.



مورخان بر این باورند که اقدام اربن دوم با انگیزه خنثی کردن یکی از رقبای طالب سمت پاپی صورت پذیرفت. به علاوه شاهان اروپا، شاهزادگان، اشراف و دیگران درحالی دعوت پاپ را با شور لبیک گفتند که مقصودی جز اغراض دنیایی نداشتند.
بنا به گفته "دونالد کوئر" از دانشگاه ایلینوی:
شوالیه های فرانسوی به دنبال زمین های بیشتر بودند (در اینجا لازم است به نکته ای توجه داشته باشید، این شوالیه های فرانسوی درواقع همان شوالیه های معروف معبد هستند که بعدها فرقه فراماسونری را پایه گذاری کردند. فرانسوی بودن شوالیه های معبد و موسسان و دست اندرکاران شرکت یوبی سافت هم در جای خود بسیار قابل توجه و تفکر است. شاید آن ها واقعا خود را از تبار شوالیه های معبد می دانند!)، تجار ایتالیایی امیدوار بودند تجارت خود را در بنادر خاورمیانه توسعه دهند( توجه داشته باشید که داستان قسمت دوم این بازی در ایتالیا رخ می دهد). شمار وسیع مردم بینوا تنها برای فرار از سختی زندگی روزمره خویش به هیئت اعزامی پیوستند.
این جمعیت حریص در راه خود به شرق بسیاری از مسلمانان و حتی یهودیان را به امید یافتن طلا و جواهرات، قتل عام کردند. صلیبیان حتی شکم قربانیان را برای یافتن طلا و سنگ های قیمتی که گمان می کردند آن ها را قبل از مرگ بلعیده اند، پاره می کردند.
گروه مختلط و چند چهره صلیبیان پس از سفری طولانی و سخت و غارت و قتل عام وسیع مسلمانان در سال 1099 م. به اورشلیم رسید. شهر اورشلیم در پی محاصره ای که پنج هفته ادامه داشت، سقوط کرد و صلیبیان به آن وارد شدند. جهان به ندرت شاهد بی رحمی و وحشی گری ای، مانند آنچه صلیبیان انجام دادند، بوده است. آن ها همه مسلمانان و یهودیان شهر را به دم شمشیر سپردند. بر اساس سخنان یک تارخ نگار:
آن ها همه اعراب و ترک هایی را که می یافتند- چه مرد و چه زن- می کشتند.
ارتش صلیبیان طی دو روز، چهل هزار مسلمان را با وحشی ترین شیوه ممکن به قتل رساند. یکی از صلیبیان به نام "ریموند" به این خشونت چنین مباهات می کند:
مناظر شگفت آور بودند. بعضی از مردان ما سر دشمنان خود را قطع می کردند؛ برخی آن ها را در حالیکه روی برج بودند هدف تیر قرار می دادند تا سقوط کنند؛ بعضی آن ها را بیشتر شکنجه می کردند و در آتش می انداختند. در کوچه های شهر پشته های سر و دست و پا دیده می شد. برای حرکت باید با احتیاط از میان اجساد انسان ها و اسب ها عبور می کردیم. اما این ها در مقایسه با آنچه در "معبد سلیمان" صورت گرفت بی اهمیت است. در معبد و رواق سلیمان، مردان ما درحالیکه خون به زانوها و افسار اسب هایشان می رسید عبور می کردند.
آن ها اورشلیم را پایتخت خود قرار دادند و قلمرو پادشاهی از سرزمین های فلسطین تا آنتیاک (در سوریه و ترکیه) گسترش یافت. اما از این زمان به بعد برای حفظ موقعیت خویش در خاورمیانه قدم در راه مبارزات جدید نهادند. حفظ کشور تازه یافته به سازماندهی نیازمند بود. به همین منظور طبقات نظامی را تشکیل دادند که اعضای این دسته ها از اروپا به فلسطین می آمدند و در مکان هایی شبیه صومعه زندگی می کردند و برای جنگ با مسلمانان آموزش نظامی می دیدند. یک از این دسته ها با بقیه تفاوت داشت و دگرگونی ای را تجربه کرد که بر سیر تاریخ تاثیرگذار بود. این طبقه شوالیه های معبد نام داشتند.


از آنجایی که داستان بازی در سال 1192 میلادی روایت می شود، اشاره مستقیم به سومین جنگ از سری جنگ های صلیبی دارد. به همین دلیل لازم است تا قبل از ادامه بحث و تحلیل بازی کمی با تاریخچه سومین جنگ صلیبی و رویدادهای آن آشنا شویم.

سومين جنگ صليبي: 1189-1192
باقي ماندن صور، انطاكيه و طرابلس در دست مسيحيان براي آن ها به منزله روزنه اميدي بود. ناوگان ايتاليايي هنوز بر مديترانه تسلط داشت و حاضر بود در برابر مبلغي صليبيون تازه نفس را به مشرق زمين برساند. ويليام، اسقف اعظم صور، به اروپا برگشت و داستان از دست رفتن اورشليم را براي مردم ايتاليا و فرانسه و آلمان نقل كرد. در ماينتس تقاضاي وي چنان در دل "فردريك بارباروسا" موثر افتاد كه آن امپراتور بزرگ 67 ساله تقريبا بيدرنگ با لشكريان خويش عزم بيت المقدس كرد (1189) و همه مسيحيان در مقام تحسين او را "موسي ثاني" و راهگشاي سرزمين موعود خواندند. لشكريان جديد در محل گاليپولي از هلسپونت عبور كردند و مسير جديدي در پيش گرفتند; اينان نيز همان اشتباهات جنگ اول صليبي را تكرار كردند. دسته‌هايي از سپاهيان ترك مرتبا بر آن ها هجوم بردند و ارتباط ميان آن ها و ملزوماتشان را قطع كردند. صدها نفر از گرسنگي جان سپردند، خود فردريك در رودخانه كوچك "سالف" در كيليكيا با فضاحت غرق شد (1190)، و فقط بخشي از لشكريان وي جان سالم به در بردند و در محاصره عكا شركت جستند. "ريچارد اول"، مشهور به "شيردل"، كه در همين اوان در سي و يك سالگي به پادشاهي انگليس رسيده بود، تصميم گرفت تا با مسلمانان روبرو شود. چون ريچارد مي ترسيد كه مبادا در غياب وي فرانسويان و متصرفات انگليس در خاك فرانسه دست اندازي كنند، اصرار ورزيد كه پادشاه فرانسه "فيليپ اوگوست" نيز بايد در اين سفر همراه وي باشد. فيليپ، كه جواني بيست و سه ساله بود، با اين پيشنهاد موافقت كرد. در محل وزله، دو شهريار جوان طي تشريفاتي هيجانانگيز به دريافت صليب از دست ويليام، اسقف اعظم صور، نايل شدند. لشكريان ريچارد، مركب از نورمان ها (زيرا فقط عده معدودي از انگليسي ها در مبارزات صليبي شركت جستند)، از مارسي با كشتي به راه افتادند و سپاهيان فيليپ از بندر جنووا حركت كردند، و قرار شد كه هر دو سپاه در سيسيل يكديگر را ملاقات كنند (1190). در آنجا پادشاهان مسيحي مدت شش ماهي را به جدال گذرانيدند و به طرق مختلف خود را سرگرم كردند. "تانكرد"، پادشاه سيسيل، مايه رنجش خاطر ريچارد را فراهم ساخت، و ريچارد (سريعتر از آنكه كشيشي قدرت تلاوت ادعيه بامدادي را داشته باشد) شهر مسينا را تسخير كرد و، در مقابل چهل هزار اونس طلا، آن شهر را به تانكرد مسترد داشت.



ريچارد اكنون كه با چنين غنيمتي قادر به پرداخت قروض خود شده بود، لشكريان خود را به كشتي نشاند و عزم فلسطين كرد. برخي از كشتي هاي وي در ساحل جزيره قبرس شكسته شد، و حاكم سوناني آن جزيره كاركنان ناوها را به زندان انداخت. ريچارد پس از توقف مختصري، قبرس را فتح كرد و آن را به "گي دو لوزينيان"، شاه آواره اورشليم، بخشيد. ريچارد در ژوئن 1191، يعني يك سال پس از عزيمت از وزله، به عكا رسيد. فيليپ قبل از وي در خشكي پياده شده بود. محاصره عكا به دست مسيحيان تقريبا نوزده ماه به طول انجاميد و به قيمت جان هزاران تن تمام شد. چند هفته بعد از ورود ريچارد شيردل، مسلمانان تسليم شدند. فاتحان تقاضاي دويست هزار سكه طلا (000،950 دلار)، هزار و ششصد نفر اسير زبده، و استرداد صليب واقعي را كردند، و مسلمانان نيز متعهد شدند كه اين شرايط را بپذيرند. صلاح الدين اين قرار داد را تائيد كرد و به مردم مسلمان عكا، صرف نظر از 1600 نفر، اجازه داده شد كه هر قدر بتوانند، آذوقه با خود بردارند و شهر را ترك كنند. فيليپ اوگوست، كه به مرض تب مبتلا شده بود، لشكريان خويش را كه مركب از 10500 نفر مي شدند به جا گذاشت و خود به فرانسه بازگشت. به اين نحو، ريچارد تنها سردار سومين جنگ صليبي شد. از اين پس مبارزه بي مانند و سردرگمي آغاز شد كه بعد از هر نبرد و چكاچاك اسلحه، دو طرف متواليا به تعارف و تمجيد از خصال يكديگر مي پرداختند، و در خلال تمام اين ماجراها پادشاه انگليس و سلطان كرد، صلاح الدين، پارهاي از عاليترين صفات كيش و تمدن هاي خويش را به نمايش مي گذاشتند. هيچ كدام از آن دو مرد بزرگ در حلقه قديسان مقام نداشتند. هر موقع مقتضيات جنگ ايجاب مي كرد، صلاح الدين قادر بود بي آنكه خم بر ابرو آورد، افراد را به ديار عدم رهسپار سازد، و آدم عاشق منش خيالپردازي چون ريچارد گاهي ضمن جنگ هاي خويش، به حكم اصيلزادگي، از رويه خويش دست برمي داشت. هنگامي كه بزرگان شهر محاصره شده عكا در اجراي شرايط قرارداد تسليم تعلل ورزيدند، ريچارد، براي آنكه آن ها را به شتاب وا دارد، 2500 تن از اسراي مسلمان را در برابر حصار شهر گردن زد.



هنگامي كه اين خبر به گوش صلاح الدين رسيد، وي دستور داد كه از آن پس كليه اسيراني را كه در نبرد با پادشاه انگليس بگيرند به قتل رسانند. ريچارد، كه حال چنين ديد، پيشنهاد كرد كه حاضر است خواهرش "جو آن" را به زني به عادل، برادر صلاح الدين، دهد و با اين ازدواج جنگ هاي صليبي را پايان بخشد. كليسا اين تدبير را ناپسند شمرد، و به همين سبب ريچارد در اجراي آن پافشاري نورزيد. ريچارد كه مي دانست صلاح الدين بعد از پذيرفتن شكست دست روي دست نخواهد گذاشت، از نو به تدارك سپاهيان خويش مشغول شد و خود را آماده ساخت تا در امتداد ساحل مسافت صد كيلومتري را به سمت جنوب در نوردد و يافا را، كه دوباره در دست مسيحيان بود، از محاصره مسلمانان در آورد. بسياري از اشراف حاضر به همراهي با ريچارد در اين سفر نبودند و ترجيح مي دادند كه در عكا بمانند و براي احراز مقام سلطنت اورشليم، كه مطمئن بودند به دست ريچارد مسخر خواهد شد، توطئه كنند. لشكريان آلماني به آلمان برگشتند، و فرانسويان بارها از دستورات سرپيچي كردند و تدابير سوق الجيشي پادشاه انگليسي را بي اثر گذاشتند. به علاوه، افراد و افسران نيز حاضر نبودند از نو دامن همت به كمر بزنند. وقايعنگار جنگ هاي صليبي ريچارد مي نويسد كه بعد از اين محاصره طولاني، فاتحان مسيحي، كه به تناسايي و تجمل عادت كرده بودند، از اينكه شهري چنين سرشار از نعمات، يا به عبارت ديگر گواراترين شراب ها و زيباترين دوشيزگان، را پشت سر گذارند بي نهايت اكراه داشتند. بسياري بر اثر آنكه به اين گونه لذات بسيار خو گرفته بودند، به موجوداتي هرزه تبديل شدند، تا جايي كه شهر از تجمل پرستي آنان آلوده شد و شكمپروري و بيعاري ايشان مردمان بخرد را شرمگين ساخت. از آنجا كه به حكم ريچارد، براي جلوگيري از گناه، هيچ كس از زن ها مگر زنان رختشو حق حركت با سپاهيان را نداشت، عرصه بر مردان تنگتر شده بود. كفايت بي مانند ريچارد در اداره لشكريان، مهارت وي در دقايق لشكر كشي، و شجاعت الهامبخش او در ميدان جنگ جبران كمبودهاي سپاهيان وي را مي كرد، و از اين لحاظ بر صلاح الدين و تمامي سرداران مسيحي مبارزات صليبي برتري داشت. سپاهيان ريچارد و صلاح الدين در "ارصوف" با يكديگر رو به رو شدند، و ريچارد به فتحي نامسلم نايل آمد (1191). صلاح الدين پيشنهاد تجديد مبارزه كرد، لكن ريچارد سپاهيان خود را به درون شهر يافا عقب كشيد. صلاح الدين قاصدي با پيشنهاد صلح به نزد ريچارد روانه داشت. در حين مذاكرات كونراد، "ماركي مونفرا"، كه بر بندر صور حكومت مي كرد، مستقلا نامه اي نزد صلاح الدين فرستاد و اعلام كرد كه حاضر است با او همپيمان شود و عكا را براي مسلمانان فتح كند، به شرطي كه صلاح الدين با تسلط وي بر صيدا و بيروت موافقت كند. با وجود اين پيشنهاد، صلاح الدين به برادر خود دستور داد كه عهدنامه صلحي را با ريچارد منعقد سازد و كليه شهرهاي ساحليي را كه آن موقع در دست مسيحيان بود با نيمي از بيت المقدس به آن ها واگذارد. ريچارد به قدري از اين قضيه خوشحال شد كه طي تشريفات خاصي به فرزند سفير مسلمان درجه شهسواري بخشيد (1192). اندكي پس از اين قضايا، چون شنيد كه صلاح الدين در مشرق با شورشي رو به رو شده است، شرايط پيشنهادي شاه ايوبي را رد نمود، داروم را محاصره و تصرف كرد، و تا نوزده كيلومتري بيت المقدس پيش تاخت. صلاح الدين كه سپاهيان خود را به خاطر فصل زمستان مرخص كرده بود، بار ديگر آن ها را فرا خواند. در همين اثنا در سپاه مسيحيان نفاق افتاد. ديدبانان سپاه مسيحي خبر آوردند كه چاه‌هاي آب مشروب در راه اورشليم زهر آلود شده است و مبارزان از آب آشاميدني محروم خواهند بود. شورايي تشكيل دادند تا ببينند چه بايد كرد. اعضاي شورا نظر دادند كه مصلحت اين است كه از اورشليم صرف نظر شود و به سوي قاهره، كه چهار صد كيلومتر با آن نقطه فاصله داشت، حركت كنند.



ريچارد، بيمار و بيزار و دلسرد، دست از جنگ شست، متوجه عكا شد، و به فكر بازگشت به انگلستان افتاد. اما هنگامي كه شنيد صلاح الدين باز هم بر يافا هجوم برده و در عرض دو روز آنجا را تسخير كرده است، غرورش جان تازهاي در او دميد. وي بي درنگ، با كمي وقت، تا آنجا كه امكان داشت سپاهي تدارك ديد و عازم يافا شد. هنگام ورود به بندر فرياد كشيد: ((مرگ بر عقبترين!)) و خود را تا كمر به آب دريا زد. آنگاه، در حالي كه تبر دانماركي معروف خويش را تكان مي داد، همه آن هايي را كه قد مردانگي در جلوي وي برافراشتند بر خاك هلاك انداخت، لشكريان خود را به داخل شهر هدايت كرد، و قبل از آنكه صلاح الدين از جريان آگاه شود، يافا را از لشكريان مسلمان پاك كرد (1192). صلاح الدين عمده قواي خود را براي كمك فرا خواند. با آنكه سپاه صلاح الدين از لحاظ عده به مراتب از لشكر سه هزار نفري ريچارد فزوني مي گرفت، شجاعت بيمحاباي شخص ريچارد مانع از هزيمت صليبيون شد. صلاح الدين چون در حين جنگ ريچارد را پياده ديد، مركب تيزرويي براي وي فرستاد و پيغام داد كه دريغ باشد سلحشوري اين سان دلير پياده به جنگ دشمن خويش رود. لشكريان صلاح الدين بزودي از جنگ فرسوده شدند و بناي شماتت سردار خود را گذاشتند كه از چه رو پادگان يافا را به حال خود رها كرد تا مجال آن يابند كه اكنون دوباره دست به اسلحه برند. اگر گفته وقايعنگاران مسيحي درباره اين جنگ صحت داشته باشد، سرانجام ريچارد درحاليكه نيزه خود را به حال راحت باش كرده بود، بي آنكه يك نفر جرئت هجوم به طرف او را داشته باشد، سواره در امتداد جبهه مسلمانان حركت كرد. روز بعد بخت از او برگشت. لشكريان تازه نفسي براي كمك به صلاح الدين از راه رسيدند. و ريچارد، كه دوباره بيمار شده بود و حمايتي از شهسواران مقيم عكا و صور نمي ديد، بار ديگر تقاضاي صلح كرد. ريچارد در حالي كه در آتش تب مي سوخت به صداي بلند آب يخ و ميوه خواست. صلاح الدين به اجابت خواسته وي مقداري گلابي و هلو و برف، و همچنين طبيب شخصي خويش را، به بالين وي فرستاد. در دوم سپتامبر 1192 آن دو دلاور عهد نامه صلحي را براي مدت سه سال امضا، و خاك فلسطين را تقسيم كردند. طبق عهدنامه، قرار شد كه ريچارد بر كليه شهرهاي ساحلي كه تسخير كرده بود، از عكا تا يافا، حكومت كند; مسلمانان و مسيحيان مجاز باشند آزادانه از اراضي يكديگر عبور كنند; جان و مال زايران در اورشليم محفوظ و مصون ماند، لكن شهر بيت المقدس زير نظر مسلمانان اداره شود (بعيد نيست كه چون بازرگانان ايتاليايي به طور كلي علاقه مند به نظارت بر بنادر فلسطين بودند، به همين سبب ريچارد را تشويق كرده باشند كه اورشليم را در برابر مناطق ساحلي به مسلمانان واگذارد.) با تدارك تورنواها، عقد صلح را جشن گرفتند. وقايعنگار ريچارد درباره اين رويداد مي نويسد: (فقط خداوند تبارك و تعالي از شادماني بي اندازه اين دو سپاه آگاه است.) براي اندك زماني افراد دل از تنفر شستند. ريچارد هنگام سوار شدن بر كشتي به عزم انگليس آخرين نامه گستاخانه خود را خطاب به صلاح الدين فرستاد و در طي آن وعده داد كه سه سال ديگر برگردد و اورشليم را بازستاند، صلاح الدين در جواب نوشت كه اگر وي ناگزير شود سرزمين خود را از دست دهد، باختن به ريچارد را بر هر آدم زنده ديگري مرجح مي شمرد.
سرانجام عدالت، شكيبايي، و ميانه روي صلاح الدين، كارداني، شجاعت، و تدبير جنگي ريچارد را شكست داد. وحدت و وفاداري سرداران مسلمان بر نفاق و عهدشكني هاي سالاران فئودال تفوق يافت. تجربه نشان داده بود كه يك خط كوتاه مهمات رساني در عقب صفوف سپاه مسلمان به مراتب بر تسلط مسيحيان به درياهاي جهان مزيت داشت. وجود سلطان مسلمان نمونه بارزتر و مشخصتري از جميع فضايل و نقايص مسيحي بود تا وجود شهريار مسيحي، و این راز پیروزی صلاح الدین ایوبی و شکست سنگین صلیبیان بود.
منبع:http://vgpostmortem.com/articlenav-43-page-2.html


ین هم دلیل مستحکم تری که چرا بازماندگان شوالیه های معبد امروز می خواستند که از بروز جنگ چهارم صلیبی و سایر جنگ های مشابه جلوگیری کنند:

چهارمين جنگ صليبي 1202-1204
سومين جنگ صليبي عكا را آزاد ساخت، اما بيت المقدس را همچنان در دست مسلمانان باقي گذاشته بود.



نتيجه اي چنين اندك از يك سلسله مبارزاتي كه در آن بزرگترين سلاطين اروپا شركت جسته بودند طبعا مايه دلسردي بود. غرق شدن فردريك بارباروسا، فرار فيليپ اوگوست، قصور آشكار ريچارد، توطئه‌هاي بي دغدغه شهسواران مسيحي در سرزمين مقدس، اختلافات بين شهسواران پرستشگاه و مهمان نواز، و شروع مجدد جنگ بين انگليس و فرانسه دماغ اروپاي مغرور را به خاك ساييد و ايقان دين عيسي را در ميان پيروان آن بيش از پيش ضعيف ساخت. لكن چون صلاح الدين زود درگذشت و امپراطوري وي تجزيه شد. اميد مومنين اروپايي بالا گرفت. اينوكنتيوس سوم از آغاز تصدي مقام پاپي خواستار كوشش ديگري در اين راه بود و كشيش سادهاي به نام فولك دونويي، در طي موعظاتي، سلاطين و مردم را به شركت در چهارمين جنگ صليبي دعوت كرد.
نتايج حاصله به هيچ وجه مايه اميدواري نبود. امپراطور فردريك دوم پسري بود چهار ساله; فيليپ اوگوست شركت در يك جنگ صليبي را براي يك عمر كافي ميدانست; و ريچارد اول پادشاه انگليس، كه آخرين نامه خود خطاب به صلاح الدين را فراموش كرده بود، به سخنان تشويق آميز و فولك خنديد و در پاسخ وي گفت : (به من توصيه ميكني كه سه دختر خويش يعني غرور، آز، و ناپرهيزكاري را ترك گويم. من آنها را به آنهايي كه بيش از همه استحقاق دارند ميبخشم : غرورم را به شهسواران پرستشگاه، آزم را به راهبان سيتو، و ناپرهيز كاريم را به جماعت اسقفان.)

حال بهتر است کمی هم راجع به شوالیه های معبد و عاقبت آن ها در آینده بدانیم:

شوالیه های معبد (Templars)، اجداد فراماسونری
دسته شوالیه های معبد که نام کاملشان: (همرزمان مسکین عیسی مسیح و معبد سلیمان) است، در سال 1118 م.- یعنی بیست سال پس از اشغال اورشلیم- توسط صلیبیان تشکیل شد. موسسان این گروه دو شوالیه فرانسوی به نام "هیودی پنز" و "گادفری دو سنت امر" بودند. این دسته در ابتدا 9 عضو داشت اما به تدریج رشد کرد (توجه داشته باشید که از این 9 شوالیه در داستان بازی صحبت می شود، پس داستان ریشه هایی در تاریخ واقعی هم دارد)
انتخاب معبد سلیمان برای گروه، از روی نام مکانی بود که به عنوان مقر انتخاب کرده بودند. آن ها در کوه معبد در مکان معبد ویران شده سکنا گزیدند؛ همان مکانی که مسجد "قبه الصخره" بنا شد( حتما همه دوستان خرابه های معبد سلیمان در ابتدای بازی را به خاطر دارند، جایی که آن ها موفق به یافتن گنجینه ای شبیه به "تابوت عهد" یهودیان شده بودند) آنان خود را سربازان مسکین نام نهادند، اما در اندک زمانی بسیار ثروتمند شدند. زائران مسیحی که از اروپا به فلسطین می آمدند تحت کنترل کامل این گروه بودند و در نتیجه با پول زائران به ثروت هنگفتی دست یافتند.
نگهبانان معبد عامل اصلی حملات بعدی صلیبیان به مسلمانان و کشتار آن ها به شمار می رفتند. به همین علت "صلاح الدین ایوبی" فرماندار بزرگ اسلام که در سال 1187 م. لشکر صلیبیان را در جنگ "هیتن" شکست داد و اورشلیم را رهانید، شوالیه های معبد را به خاطر جنایاتشان به مرگ سپرد، درحالیکه پیش از این بسیاری از مسیحیان را عفو کرده بود. شوالیه های معبد با وجود آنکه اورشلیم را از دست دادند و خسارات زیادی متحمل شدند (این هم دلیلی محکم و قاطع برای علاقه بازماندگان شوالیه ها به تغییر این برهمه از تاریخ به نفع خود) و با وجود کاهش روز افزون حضور مسیحیان در فلسطین، به حیات خود ادامه دادند و بر قدرت خود در اروپا افزودند و ابتدا در فرانسه و سپس در سایر کشورها، به بخشی از دولت مبدل شدند.



تردیدی نیست که قدرت سیاسی آنان پادشاهان اروپا را پریشان خاطر نمود. اما جنبه دیگری از شوالیه های معبد، روحانیت کلیسا را آشفته می کرد؛ و آن اینکه نظام به تدریج از دین مسیح بر می گشت و با حضور در اورشلیم عقاید سری و درونی تازه ای اختیار می نمود. شایعه هایی نیز مبنی بر سازمان بخشی آدابی خاص برای تجلی این تعالیم به گوش می رسید.
بالاخره در سال 1307 م. "فلیپ لوبل" پادشاه فرانسه تصمیم گرفت اعضای این دسته را دستگیر نمایند. در این میان بعضی موفق به فرار شدند، اما بیشترشان گرفتار شدند. در پی یک دوره طولانی بازپرسی و محاکمه، بسیاری از شوالیه ها به عقاید بدعت آمیز خود اعتراف نمودند و اقرار کردند که در میان خود به حضرت عیسی (ع) توهین می کردند. سرانجام رهبران شوالیه های معبد، که "استاد بزرگ" نام داشتند، از جمله "ژاک دومالی"، در سال 1314 م. به دستور کلیسا و پادشاه، اعدام و تعداد بی شماری نیز زندانی شدند؛ دسته نیز پراکنده و رسما ناپدید گردید.
محاکمه معبدیان پایان یافت، اما با آنکه رسما وجود خارجی نداشت، به واقع ناپدید نگردید. طی بازداشت های ناگهانی سال 1307 م. بعضی از شوالیه های معبد موفق شدند بدون به جا گذاردن ردی از خویش بگریزند. بر مبنای رساله ای با اسناد مستند تاریخی، تعداد عمده ای از اعضای این گروه به تنها قلمرو پادشاهی اروپا که کلیسای کاتولیک را به رسمیت نمی شناخت- یعنی کشور اسکاتلند- پناه بردند. آن ها تحت حمایت پادشاه اسکاتلند "رابرت بروس" تشکیلات خود را احیا نمودند و اندکی بعد برای ادامه حیات نامشروع خویش روش مناسبی یافتند. آن ها به مهم ترین لژ جزایر بریتانیا در زمان قرون وسطی، یعنی لژ "وال بیلدرز" (Wall Builders’ Lodge ) نفوذ نمودند و عاقبت کنترل آن را به طور کلی در دست گرفتند. این لژ در اوایل عصر مدرن نام خود را به "لژ فراماسونری" تغییر داد. (شوالیه های معبد- هارون یحیی)



آشنایی با فرقه اسماعیلیه (باطنی)
شاید تا به این قسمت از مقاله برای شما این سوال مطرح شده باشد که فرقه اسماعیلیه که در این بازی از آن ها سخن به میان آمده است چه کسانی هستند و باور های آن ها به چه شکل است؟ در ادامه به بررسی این فرقه می پردازم:
اسماعیلیه یا باطنیه فرقه‌ای از شیعه امامیه است که معتقدان آن، محمد بن اسماعیل برادرزاده امام موسی بن جعفر را آخرین امام می‌دانستند. ظهور این فرقه در اصل نتیجه اختلاف در امامت اسماعیل بن جعفر صادق با برادرش موسی بن جعفر بوده ‌است. اسماعیلیان معتقدند که پس از مرگ جعفر صادق(در قرن هشتم میلادی) امامت به پسر بزگتر وی می‌رسید؛ اما چون پسرش اسماعیل پیش از پدر درگذشته بود، امامت به محمد بن اسماعیل منتقل شد که سابع تام است و دور هفت با او تمام می‌شود و پس از او امامت در خاندان وی باقی ماند. آنها در میان اهل سنت به «باطنیان»مشهورند و شیعه هفت امامی نیز نامیده می‌شوند. اسماعیلیه به دو فرقه مستعلوی و نزاری تقسیم می‌شوند.
به اعتقاد اسماعیلیان مطالب ظاهری دین دارای بواطنی است که فقط امام و تعلیم‌یافتگان او بر آن ها واقفند و باید آن ها را از او یا از کسانی که از وی تعلیم گرفته اند، آموخت.
آنان پس از سال‌ها دعوت پنهانی در سال 290 ه.ق دعوت خود را آشكار و با تشكیل خلافت فاطمی توسط "عبیدالله مهدی" در مغرب و پس از آن در مصر حكومتی مقتدر كه رقیبی قدرتمند در مقابل خلافت سنی عباس بود، پدید آورده و به تبلیغ در تمام قلمرو اسلامی از جمله ایران پرداختند.
مقارن این فعالیت "حسن صباح حمیری" (473-518 ه.ق) با آن‌ها ارتباط برقرار كرده به آیین اسماعیلی درآمد و "عبدالملك عطاش" به او نیابت دعوت داد.
"صباح" پیش از این مانند اجداد خود مذهب شیعۀ اثنی عشری داشت و ملازم "ملك‌شاه سلجوقی" بود ولی بعد از گرویدن به اسماعیلیان با وزیر او "خواجه نظام‌الملك" مخالفت كرد و در دورۀ "مستنصر" ، خلیفه وقت فاطمی، عازم مصر شد و پس از یك سال و نیم اقامت به خاطر حمایتش از خلافت نزار در مقابل "مستعلی" از مصر به مغرب و از آن جا به شام ، عراق و ایران آمد و اسماعیلیان نزاری را در ایران بنا نهاد و "مهدی علوی" نماینده ملك‌شاه را از قلعه‌های "الموت" بیرون رانده، آن‌جا را مركز دعوت و حكومت خود قرار داد و داعیانی به اطراف فرستاد و "نظام الملك" را كه مانع جدی او بود، توسط فدائیان اسماعیلی ترور كرد و با مرگ ملك‌شاه سلجوقی كارش قوت گرفت.
"صباح" در ابتدای حكومت، داعی "حسین قاینی" را به دعوت "قهستان" و "كیا بزرگ امیر" ،را به فتح قلعۀ لَمْبسر در رودبار الموت كه قبول دعوت نمی‌كردند، فرستاد و با كشتن بیشتر ساكنان قلعه، آن‌جا را فتح نمود.
"صباح" در مدت طولانی در آن‌جا به تدبیر امور ملك و تدوین مسائل اعتقادی پرداخته، هرگز از قلعه بیرون نیامد تا این‌كه در سال 518 مریض شده، كیا بزرگ امیر را از لمبسر فرا خواند و به جای خود نصب كرد.
منبع:http://vgpostmortem.com/articlenav-43-page-2.html


جانشینان حسن صباح

كیا بزرگ امیر (518 تا 532 ه‍.ق)
كیا بعد از فوت "حسن صباح" روش او را دنبال كرد و قلعه‌های مرتفع و مستحكمی بنا نهاده، بلاد اطراف را تصرف كرد و در سال 520 به عمارت قعلۀ میمون ‌دز فرمان داد. و با سلطان مسعود سلجوقی درگیر شد. توسط­ فدائیان جمعی از اعیان و بزرگان از جمله خلیفه مسترشد عباسی را كشت.

محمدبن كیابزرگ (532 تا 555 ه‍.ق)
محمد بنا به وصیت پدر جانشین او شد و روش پدرش را ادامه داد. در دورۀ او خلیفه راشد عباسی كه به انتقام خون پدرش از بغداد راهی ایران شد در اصفهان توسط فدائیان ترور شد.

حسن بن محمد بن كیا بزرگ امید (555 تا 577 ه‍.ق)
حسن ملقب به (علی ذِكْرِه السلام) كه در علوم و عقاید اسماعیلیه بر پدر پیشی گرفته بود چون مردم او را امام موعود خواندند، پدرش، او و پیروانش را از این امر نهی كرد و موافقان امامت، او را كشت.
اما چون حسن به ریاست قلعه رسید شریعت را ابطال و اعلام قیامت نموده و ادعا كرد كه از امام مستور نایبی نزد او آمده كه امام درِ رحمت بر بندگان گشوده و تكالیف شرعی را برداشته و ایشان را به قیامت رسانده است، پس نماز عید گذارده افطار كرد و به سرور و شادی پرداخته گفت: امروز عید قیامت است. به دنبال این اقدام او رسوم شریعت و قواعد اسلامی فسخ و الحاد در "رودبار" و "قهستان" بنا نهاد. از آن پس اسماعیلیان به ملاحده موسوم شدند. او به قدری در الحاد و انجام قبایح و منكرات پیش رفت كه توسط حسن بن نامور كشته شد. (ظاهرا استان بازی در دوره حکومت حسن بن محمد بن کیا بزرگ امید روایت می شود. طبق دیالوگ های موجود در بازی ظاهرا شریعت از طرف کیا بزرگ ابطال شده و قیامت اعلام شده است. شاید یکی از دلایلی که سازندگان بازی، الطیر را شخصیتی بدون دین و مذهب معرفی کرده اند، وجود همین موضوع باشد.)



روشهای مبارزاتی اسماعیلیان نزاری
استراتژی یا هدف کلی اسماعیلیان در مبارزه عبارت بود از: برانداختن دولتهای متحد ترکان سلجوقی و خلفای عباسی بغداد، اضمحلال نظام حاکم و اقطاع‌داری، احیای نظام تولید دسته‌جمعی جماعت قدیمی آزاد کشاورزی، دادن آزادی کار و کسب به پیشه‌وران و صنعتکاران و بازاریان و درنهایت برقراری حکومتی که برای مردم حتی‌الامکان مطلوب و مبتنی بر عدالت باشد.
در دولت اسماعیلی سلطه سیاسی سلجوقی از میان رفته بود، ادارات سلجوقی رانده شده بودند و شکل سنتی حکومت، یعنی سلطنت ارثی، جایش را به حکومت حسن صباح و هم‌رزمان او داده بود که نماینده مردم، یعنی پیشه‌وران و فقرای شهری و دهقانان، بودند. اینها دستاوردهای بزرگ مردم به پاخاسته بود.
حسن صباح، برای اداره دژهای گوناگون، دژبانانی از میان نزدیک‌ترین هم‌ رزمانش تعیین می‌کرد. اما آنان را نباید اقطاع‌داران نوین تصور کرد که در برابر خدمت نظامی به حسن صباح ، زمینهایی را در اختیار گرفته باشند. محدودیت املاک اسماعیلی خود مساله جداکردن زمین و دادن آن به افراد و بیرون رفتن این املاک از زیر قدرت مستقیم رئیس دولت اسماعیلی را منتفی می‌کند. در منابع، خبری درباره تقسیم اقطاع در دولت اسماعیلی و پیدایش اقطاع‌داران نوین وجود ندارد.
کسب استقلال سیاسی، اسماعیلیان را از زیر سلطه دولت سلجوقی و اقطاع‌داران بیرون آورد، مالیاتها و باج‌ها و و[


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 17:24 توسط سرباز منتظر | |


Power By: LoxBlog.Com